سید محمد صدرالدینسید محمد صدرالدین، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره
یاسمینیاسمین، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

پسری و دختری

چرا؟

سلام دیشب مهمان دوست پدری بودیم / نی نی های همسن زیاد بودند ولی  تو که با هیچ کسی بازی نکردی ....دوست سه ساله ات را هم هل دادی برو.... او هم تو را نیشگون گرفت ..... امان از تو بچه بی ارتباط .... دیشب پشت تلفن برای مامان س دوبار ای بی سی دی را خواندی به زابن خودت....ا ب س ........اف....ام....ان ..او.....وای ....زی .....و تا ده شمردی .... می دانی که فقط پنجش فارسی است.... عاشقت هستم کوچولوی نازنینم.....
9 تير 1392

یک نوشته

سلام صدرالدین خیلی بهش خوش گذشته / کم کم داره اواهاش کامل میشه .... فکر کنم تا شهریور دیگه کامل حرف می زنه ...  غذا خوردنش خوبه / اخلاقش هم عالی ... از اوون بچه های بد نیست که یکسره بهش بگی دست نزن و نکن... کلا بچه ارومی هست و دوست داشتنی .... ما که برایش می میریم.. به بابا میگه مو مو بوس بوس (یعنی بریم گربه ببینیم)
22 خرداد 1392

شمالی دیگر

سلام  سه شنبه صبح راه افتادیم ...  جاده خوب بود تا همان اول جاده .... یعنی از ساعت ۷ صبح که راهههههههههههههههههههههههههههههه افتادیم ساعت ۱۰ شب رسیدیم شمال .... یعنی فاجعه بود / تا حالا اینقدر قشنگ در ترافیک جاده نبودیم.... رسیدیم و رسیدیم .... شام  و خواب ... رفتیم کنار دریا و کلی وسطی بازی کردیم و عکس انداختیم و خیلی خندیدیم ۵ شنبه  صدرالدین با خاله هانی به اب زدند ... و خیلی خوش گذشت.... نیما کلی عاشقش بود و اخرش با هم دوست شدند ...
19 خرداد 1392

خرداد شروع شد

سلام  صدرالدین خوبه/ خوب غذا می خوره و برای ماه خرداد برای اولین بار ماشین کاترپیلارشو تا اشپزخونه حمل کرده... بگذریم که کلی اسباب بازی رو به باد فنا داده... هنوز در حد همان پیشی میگه: مو مو موچ موچ مانده.... دیروز شورت پایش کردم و فرستادمش حمام با در باز کلی اب بازی کرده/ شیرینی خورده/ توت فرنگی و شاهانه حمام کرده.... هنوز شبها پیش من است... کمی بزرگ تر شده............ عاشق جو جه ها شده است.... حروف انگلیسی هر جا باشد را می خواند... گربه کتاب قصه رو دوست داره... برای نی نی مامان بیا جیش دارم علامت مخصوص خودشو در میاره.... دستش در دهانش است... همچنین در بینی ... از ظرف اب بنفش یاد گرفته خودش اب بخورد..... دیشب با...
5 خرداد 1392

چی ؟

سلام صدرالدین پیشی چی میگه: مو مو .... ام ام ..............................بوس بوس در بسته: بب ببه......
31 ارديبهشت 1392

کاخ گلستان

سلام دیروز رفتیم کاخ گلستان نه اینکه روز موزه بود مجانی هم بود:)) خیلی هم شلوغ بود.... به نظرم قاجار خیلی اصیل تر و با کلاس تر از  پهلوی است... بعدش رفتیم مسلم و ناهار خوردیم / رسیدیم خانه ساعت ۳و نیم بود... عصر رفتیم شهر کتاب و  چهار تا کتاب درباره کودک خریدم... با اینکه پسرک از کل روز کاخ پیماییش فقط در حیاط کاخ قدم می زد و با بابای من همراه بود..... کلی شیطانی کرد و خوش گذروند      
28 ارديبهشت 1392

برنامه جدید

سلام  پسرک دارد به ماه خردادیش نزدیک می شود یعنی 26 ماه تمام... باید برای پروژه پنپی گیری اماده شویم .... می گویند زمانش بگذرد تنبل می شود.... راستش چون خودم تصور درستی از این موضوع ندارم خیلی خوب ارتباط نگرفته ام و ازش فرار می کنم یکی به خاطر نجس کاریهایش ... یکی برای تنبلی خودم یکی برای اینکه پسرک هنوز حرف نمی زند یکی برای اینکه فکر می کنم نتواند پاسخ خوبی بدهد یکی اینکه کلی کتاب راجع بهش خوانده ام ولی تلاش نمی کنم...... همان نوستالژی مخصوص خودم که می دانم نمی شود.... تجربه های زیادی هم خوانده ام ولی مقاومت خودم است.... یک دلیل دیگر هم دارد تجربه از شیر گرفتنش هنوز اتش به جانم می زند... وقتی نوک ارنجم را به دهنش می...
24 ارديبهشت 1392

همدان نامه

سلام صدرالدین برای اولین بار رفته همدان/ غار علی صدر / هگمتانه / هتل توریستی / لاله جین و پسر بسیار خوبی بوده است .... صدرالدین ناهار می خورد و می گوید به به .....................  دیروز کلی با بابایم عشق کرد..... چسبیده بهش .... برای هانی ادا در می اورد..... جایتان خالی شیرین تر می شود.... دست می زند روی پنپی و می گوید په په ............ خدا برایمان همیشه حفظش کند....
21 ارديبهشت 1392

سفر شمال

سلام پسرک هم خوبه/ بزرگ شده.... قد کشیده....  می خواهد حرف بزنه/ الانی هی میگه ویو ویو.......  چهار روزی رفتیم شمال و عمارت نارنجی.... به معنای واقعی خوش گذشت..... خوب استراحت کردیم..... شرط کردم فقط توی عمارت باشیم.... البته که لاهیجان رفتیم و لنگرود..... صدرالدین یک ماشین هدیه گرفت/ و یک جفت دمپایی هم باباگلی برای  صدرالدین خرید... صدرالدین که خیلی بهش خوش گذشت.... هوا هم عالی بود.... دو روز اول رو صبحانه من اماده کردم و دو روز بعد رو مامان....   ...
15 ارديبهشت 1392