سید محمد صدرالدینسید محمد صدرالدین، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره
یاسمینیاسمین، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره

پسری و دختری

26 ماهگی

سلام دیروز پسرک 26 ماهش تمام شد  با دخترک همسایه در حیاط می دوند از پله ها بالا می روند بستنی می خورند سر هم داد می زننند.... پسرک از دیدن یک همبازی ذوق می کند... پسرک تنها است/ حوصله اش سر می رود ولی با دخترک همبازی است.... پسرک این روزها کاهو می خورد/ کم کم ماما می گوید... کمی هم بزرگ تر شده است......
1 ارديبهشت 1392

حرفی برای گفتن

سلام خدا می دانه چقدر تلاش می کنم خوب باشم.... به صدرالدین فکر کنم و چیزهای خوب دیگه.... پسرک خوب است/ مامان جون برایش سه تا جوجه و یک اردک خریده... اولش زیاد اهمیت نداد ولی دیروز که اب می خوردند هی ادایشان را در می اورد....  دیروز برایش بستنی عروسکی خریدم با ولع همه اش را خورد.... توی حیط بودیم مشکل نریزد نداشتیم....
19 فروردين 1392

سال جدید

سلام از یک روز بارون خورده بهاری... تعطیلات تموم شد.... هفته اخرش خوش گذشت.... رفتیم شهرک غزالی... رفتاری... عید دیدنی... رفتیم برج میلاد... رفتیم غذای ترکی خوردیم.... و دیشب برگشتیم خونه... یعنی دو شب خونه بابا خوابیدیم با صدرالدین.... منهای تغییر ماه صدرالدین که بسیار زود خسته میشه و بهانه گیر بقیه اش خوب بود..... و امروز اولین روز از بهار است که همه رفتند دنبال کارشان..... سال شروع شد....
17 فروردين 1392

عیدانه

این روزها پسرک هی جیغ می زند و هی اشک می ریزد/ وارد ماه جدید شده.... دیروز باز هم روز خوبی بود/ رفتیم غزالی با مامان و بابا و هانی و خیلی عکس گرفتیم و خیلی خوش گذشت.. ناهار رفتیم رستوران و صدرالدین تا توانست اشک ریخت برای اسباب بازی/ یک پسرخاله زا خریدیم ساکت د به قیمت 22 هزار تومان / همان دقیقه اول سرش جدا شد.... بابا میگه اینهم از جنس ایرانی.... برگشتیم خانه / عجب ناهاری خوردیم/ هیچی نفهمیدیم... عوضش پسرک امد خانه و با خیال راحت ناهارش را خورد و خوابید ..... خواب بهاری....
15 فروردين 1392

سلامتی

سلام داشتن صدرالدین یکی از اوون فکرهای خوبه چالش اور هست... درست کردن غذای هر روزه.... تلاش برای سرگرمیش....  این روزا صبح دستشو می گیرم و می برمش پارک....خسته برمی گرده و ناهار می خوریم و می خوابیمو عصر پای تی وی و کامی هستیم... روزهای عید ما امسال خیلی عجیب و غریب دارند می گذرند... دیشب فکر کردم اگر ماشینم خراب نمیشد بیشتر گردش می کردیم ولی دقیقا هفته اخر سال رفت پارکینگ... حالا ما  خودمون می ریم پارک و خیابونهای اطراف رو گردش می کنیم... خدا رو شکر هوا خوبه.... به خودم میگم مادر که باشی هرچی هم غده گردنت درد بکنه باید صدرالدین رو توی خیابون بغل کنی و ببریش پارک تا ادم ببینه و حوصله اش سر نره..... ...
8 فروردين 1392

سال نو

سلام سال تحویل شد/ پسرک را بوسیدیم.... شیرینی دهن هم گذاشتیم... ارزوهای قشنگ... بگذریم موقع تحویل سال حس دعا نگرفتم / گفتم خدا خیلی وقت است صدای من را در گوشش دارد... دو کلام سلامتی و تخصصی.... پدر به پسرک لا قرانی داد.... رسمش را من گذاشتم تا پدر برای اینده تمرین کند..... البته عیدیش مبلغ قابل توجهی است ....  بگذرم.... عکس انداختیم .... فیلم هم که از اول روشن بود..... زنگ زدیم شمال.... اوونجا وضعیت خنده دار بوده.... همه سرما خورده اند.... اب قطع شده.... و کلی اتفاقات جور و واجور..... همه اینها خوب بود............. ...
1 فروردين 1392

مراسم تولد

سلام   جاتون خالی / همه چیز عالی شد /خیلی خسته شدم ولی همه چیز هم زیبا شد هم به یاد موندنی.... خریدهام خیلی طولانی شد / اخرش هم زیر باران سه شنبه رفتیم میوه خریدیم... علی بابا خیلی زحمت کشید بگذریم... دوشنبه شب رفتیم سحر و نان هامو گرفتم/  رفتیم حکمت و وسایل شیرنی پزی خریدیم... رفتیم شهروند و استیک و فیله مرغ خریدیم... ادرس هاشو گفتم چون جاهاشو دوست داشتم... برای صدرالدین یک توپ هندوانه ای خریدیم... خیلی دوست داشت... بگذریم... سه شنبه موس شکلات و کاپ کیک هامو درست کردم بعلاوه کرم سه رنگ.... چهارشنبه سالاد روس رو دوس کردم... حبوباتمو خیس کردم... شب با علی بابا کیک تولد رو درست کردیم... کلی هم خندیدیم... کیک ا...
21 اسفند 1391

برای تولد

سلام تولد صدرالدین رو اخر هفته دیگه می گیرم... دیروز شهر..وند بودم و کلی خرید کردم دوشنبه های...پر بودم و کلی خرید کردم... هنوز وسایل شیرینی پزی مونده..... هنوز عکس های منتخب رو درست نکردم.. وسواس گرفتم در حد دیوانه وار ... هی تصمیم عوض میشه...اول قرار بود روی شاسی بزنم بعدش گفتم تک تک بزنم ... حالا سر اندازه اش موندم ... میگم نکنه کادر دورش داشته باشه بهتر باشه....؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟  کیک تولد پسرک رو خودمون می پزیم... لیست غذایی کمبو مغولی.... میگو از 101 رسپی کراستینی بادمجان رول اسفناج سالاد روس یا سزار دسر هم موس شکلاتی و کاپ کیک مخصوص و کیک تولد کل مهمان ها فقط خودمان هستیم 10 نفر!!!!     ...
10 اسفند 1391

اسفند 91

سلام  اسفند رو دوست دارم فقط به خاطر صدرالدین... این روزا بیشتر می فهمه که چی بهش میگیم... دیروز سر نماز بودم/ تلفن زنگ زد/ رفته گوشی رو برداشته و با خانوم همسایه یک دقیقه و نیم مثلا حرف زده.... اوون بهش گفته عطسه کن هی ادای عطسه در اورده.... چشمام گرد شده بود وقتی دیدم هنوز گوشی دستشه و داره مثلا حرف می زنه.... رفتیم خونه همسایه.... یک دوست جدید برای من و صدرالدین دخترک شش ماه از پسرک ما کوچیکتره.... ما میریم اوونجا اقا با اسباب بازی ها بازی می کنه و هیچ کسی کاری به کارش نداره.... ولی وقتی اوونها اینجان یکسره سر دخترک جیغ می زنه که دست به وسایل من نزن.... بساطی داریم ما.... اوون روزی هم رفته اچار پیدا کرده دسته عصی ...
9 اسفند 1391