سید محمد صدرالدینسید محمد صدرالدین، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره
یاسمینیاسمین، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

پسری و دختری

افسردگی

امروز حس نوشتنم مصادف شده با حس غور زدنم.    باز هم مهر . باز هم سکون باز هم انتظار یک خبر خوب . خوب خودم هم دوست ندارم دونه رو دست کسی بسپرم مخصوصا مهد کودک ولی الان چی ؟؟ ۱۵۰ روز تا اوومدن دونه مونده. بشینم توی خونه و سرمو به چی گرم کنم شده معضل این چند روزه من. مثلا زبان بخونم. وبلاگ بخونم. کتاب بخونم. اینا که همش تفریحات سالمه اصل موضوع مشکل داره. اینم از روزگار این روزهای من
21 شهريور 1389

تولد

سلام فردا تولد منه. مامی وارد اخرین سال از دوران طلایی بیست سالگی میشه و از سال بعد شمع تولدش با شماره سه و خورده رقم می خوره سال دیگه دونه عزیز توی بغل منه و با هم شمع تولدمو فوت می کنیم ( از تصورش قلبم پر از شادی میشه)
18 شهريور 1389

من دونه

سلام   من دونه چهار ماه قلبم داره ۲۰۰ تا در دقیقه می زنه / وقتی خانوم دکتر ضربان قلبمو گوش می داد مادر دونه داشت از هیجان از روی تخت می افتاد پایین/ ممنون از همکاریتون جنسیت دونه رو نخواستم بدونم چون بعدش ماجرای انتخاب اسم هست که من ترجیح می دهم دیرتر باهاش دست به گریبان بشم مخصوصا اگر دختر باشه چون اسم پسرونش انتخاب شده... نپرسین چون نمی گم یک ماه دیگه صبر کیند بعدش اسم رو رو می کنم ( نکنه قبلا گفتم )
15 شهريور 1389

قرار سوم

فردا دونه قرار سومش با دکتر هست / دونه وارد ماه چهارم شده نمی دانم این دفعه سونو برای تعیین جنسیت داره یا نه /  ولی مامان دونه جدیدا تپش قلب پیدا کرده که نوشتن به خاطر افزایش هورمون پروژسترون هست . سوزش معده هم که جای خود امانم رو می بره .و اتفاق جالب تر گرفتن عصب سیاتیکم هست که قشنگ توی خواب عصب سیاتیک پای چپم می گیره و بی حس میشم ....  
14 شهريور 1389

امروز

امروز بر اساس تقویم شمسی منو و دونه قرار ملاقات دوممون با دکتر عزیز هست...   می رم تا ازش درباره سفر و مراقبت هاش بپرسم... پیش مامان هستم و خدا رو شکر بزنم به تخته گوش شیطون کر حالم خوبه / به قول اقاگلی بیا و همه نه ماه رو اوونجا باش ...    از دکتر اوومدم/ امشب هم خونه مامی هستم/ خدا رو شکر خیلی هم خوبیم.... دکتر توصیه های سفر رو کرده و بهم قرص ب شش داده ... فعلا همه چی رو به راهه ...
28 تير 1389

از حال خوب به حال بد

از وقتی وارد هفته نهم شدم حالم بدتر شده/ دو بار حال بدم فوران کرده و حسابی کلافه ام کرده/ قشنگ خونه نشین شدم دیشبی که با عروس و داماد رفتیم دوری بزنیم خیلی حالم بد شد یکطوری که رسیدم خونه مستقیم روانه رختخواب شدم برای همین غصه سفر رو گرفتم فکر می کردم حالم بهتر میشه ولی از بعد از عروسی بدتر شدم/ خوب دیگه اینهم یک قسمت از سختی های مامی شدن هست که امیدوارم برای شما اینجوری نباشه همش خواب و بی حالی و سوزش معده و حال بد... اما از امروز به مدت دو روز خونه مامی جان هستم و مامی برام سیرابی درست کرده و دو وعده خوردم ... مامی میگه برای حال خرابم خوبه/ حقیقتش ترجیح می دهم این یک ماه پیش مامی می بودم تا  برم سفر .... خدایا به امید تو ...
27 تير 1389

هفته ای دیگه

ما سه شنبه هفته پیش با اقای همسری و دونه رفتیم اولین سونو رو انجام دادیم / خدا رو شکر قلب دونه دو سانتی به خوبی می زنه و همه چی رو براهه / اقاگلی هم ازش فیلم گرفت ... خانم دکتره می گفت شما از حالا شروع کردین به فیلم گرفتن ؟~~این فسقلی هنوز نیم وجب هم نشده  و من دلم هی غش رفت و هی غش رفت برای دونه کوچولو موچولو که این هفته قشنگ پدر بنده رو داره در میاره از بس حال ویارم خرابتر شده .... البته بنده در تلاش و مبارزه مثبت با این موضوع هستم.... ...
26 تير 1389

دین دین

به نام خدا... بنده یک عدد مامی که هر چی می خوره باز هم گرسنه اش هست/ یعنی دونه عزیزم به سرعت برق و باد هر چی من می خورم ظرف دو ساعت حلش می کنه امروز تشریف بردیم بیمارستان .ه برای از خون ....انشال... هفته دیگه هم میریم تا صدای قلب دونه عزیزم رو داشته باشیم.... یک ترفند: از دیروز برای خودم مرخصی رد کردم که قشنگ استراحت کنم و به امور زندگانی برسم....قراره غور نزنم و حوصله ام هم سر نره...  
13 تير 1389

هفت

خوب دونه وارد هفته هفتم زندگی شد / و مامی دونه هنوز داره با دهن تلخ و بی حالی می جنگه... دونه کوچیک برای خودش سلطنت می کنه...دیروز  مادر شوهر  به جاری خواهر شوهر دومی گفته مغز بادام در راهه... کلی هم دونه رو برای ناهار با میگو تحویل گرفتند... حیف دهن من اوونقدر بی مزه بود که طعم اوون همه غذای خوشمزه رو نمی فهمیدم و فقط غورت می دادم .. یک سوال جدید: کسی از مهمونی ویارونه اطلاعاتی داره... مثلا رسم خاصی داره؟ مهمونی خاصی داره ؟   ...
9 تير 1389