سید محمد صدرالدینسید محمد صدرالدین، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره
یاسمینیاسمین، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

پسری و دختری

اغاز ماه هفت

یک هفته ای میشه دارم یک درد جدید رو تحمل می کنم. از سه هفته پیش شکم مبارک اوومده جلوتر و چهار سانت رشد داشته. و حالا انگار صدرالدین برای پیدا کردن جای بیشتر داره فشار می یاره به استخوان لگن بنده. به طوریکه شدم یک اردک حسابی و برای بلند شدن و نشستن هی باید یا علی بگم... دکتر یکمی ترسید از اینکه در اغاز ماه هفت اینطور درد دارم و هر گونه حرکت اضافه رو ممنوع اعلام کرد... فعلا هم که از خوبی هوای الوده توی خونه حبسم و فقط دیروز برای انجام ازمایش رفتم پاتولوژی ... دکتر می گفت مواظب باش بچه هفت ماهه به دنیا نیاد و برای اخر بهمن تخمین حضور صدرالدین رو زد... حقیقتش خودم هم خیلی ترسیدم... دلم می خواهد نی نی نازم به موقع به دنیا بیاد ... ۱۵ روز دی...
15 آذر 1389

روزهای کثیف پاییزی

سلام... رییس علی زنگ می زنه که داری چیکار می کنی ؟ من: دارم قران می خوانم میگه بگو ببینم صدرالدین داره تک.ن می خوره؟ من :بله چطور مگه؟ میگه:ورزش نکن. زیاد تحرک نداشته باش / استراحت کن... من:خوب باشه( حالا نه اینکه من دائم در حال تحرکم هستم) ولی رییس گفت نی نی یکی از فامیل ها به خاطر کمبود اکسیژن در چهار ماهگی سقط شده.... ترسیدم خیلی زیاد ترسیدم.... خدایا مواظب صدرالدین من باش... خدایا .................................................................................... بعضی وقتها مثل حالا که نفس هیچ کسی در نمیاد و هوا خفقان اور شده به خودم میگم شاید من اخرین نفری هستم که خدا منتظره دعا کنم که باران بباره.... لطفا شما هم ...
7 آذر 1389

دزدان روز

دوباره سلام... این روزا دلم چیزای خوشمزه می خواهد. مثل نارنگی .... امروز وقتی چشمم می افته به استیکر بالای وبلاگم می بینم نوشته ۸۵ روز دلم یکهو می ریزه که کمتر از سه ماه دیگه صدرالدین به دنیا میاد. با اینکه مامی شوهری میگه توی هفته اول اسفند به دنیا میاد. خوشحالم از زندگی کردن . ولی من ابان رو دوست ندارم و خوشحالم داره تموم میشه. صدرالدین این روزا بیشتر تکون می خوره و من با اشتیاق قلقلکش می دم تا باز هم تکون بخوره / قراره به قول اقاگلی نی نی من لوس بشه چون فهمیده وقتی خودشو قلمبه میکنه نازش می کنم....   ...
29 آبان 1389

از من به تو .

سلام پسری قند عسلی .... الهی من فدای اوون روی ندیده ات بشم .... مادر بودن حس خوبیه وقتی با تنها پسرت یواشکی بازی می کنی .... تو داری اسفناج پاک می کنی و دلتو جسبوندی به کابینت و یکهو یک چیزی از توی دلت میگه بمب و معلومه جناب صدرالدین خان از خواب بیدار شده و بازیش گرفته. هی من دلمو یواش فشار می دم به کابینت و هی جواب های ریز ریز می گیرم... دیگه قلمبه شدنت هاتو خوب حس می کنم. یک شبی توی اشپزخونه داشتم سفره می چیدم یکهو دلم غش رفت شما داشتی وول می خوردی ...و مثل همیشه هیجان تکون خوردن تو از من به بابا گلی هم منتقل شد...   گل همیشه بهار زندگی ما من اعتقاد دارم تو هنوزم توی بهشتی و زمینی نشدی ... هنوز هم که هیچ تا ابد هم برای ما به...
18 آبان 1389

خط خطی های ذهن من

سلام. سرشو می ذاره روی دلمو  و میگه: صدرالدین برای من دعا می کنی تا امسال قبول بشم....      این روزا همش سرگیجه دارم و حالت تهوع صبحگاهی ... میگن برای اینکه صدرالدین داره مو در میاره. امیدوارم اینهمه حالت بد من منجر به موهای فرفری پسری بشه  ...
18 آبان 1389

روال عادی

سلام تکون های صدرالدین رو بیشتر حس می کنم انگار یکهو توی دلت خالی بشه اوونجوری حرکت می کنه...  خوبم و دارم برمی گردم به روال عادی زندگیم.   ...
15 آبان 1389

افتخار نمی دم

سلام... دیروز صدرالدین پشتشو کرده بود به خانم دکتر و هر چی دکتر قربیلکشو می چرخوند تا صدای قلبشو بشنوه فایده نداشت... اخرشم دکتر گفت امروز پشتشو کرده و دوست نداره صداشو بشنویم.... چون برگه سونومو جا گذاشته بودم کلی سیستم مغزیم بهم ریخت و یادم رفت جناب اقای صدرالدین رو به دکتر معرفی کنم و کلا فراموش کردم ماجرای سونو رو تعریف کنم. دستمو می کشم روی دلم و اقاگلی دعوام می کنه . میگه نکن لوس میشه !!!! با تعجب همراه خنده بهش میگم برای چی لوس بشه؟ میگه الان با هر تکونی که می خوره تو نازش می کنی بعدا هی می خواهد بهت اویزون بشه/ خوب بشه مگه چیه؟؟؟ نی نی خودمه دوستش دارم.....   ...
11 آبان 1389

از لقمان

پسرم!   اگر به اندازه دانه خردلی کار بد یا نیک باشد و در دل سنگی یا در گوشه ای از اسمان ها و زمین قرار گیرد خداوند ان را در قیامت برای حساب می اورد. خداوند دقیق و اگاه است . پسرم!   نماز را بر پادار  و امر به معروف و نهی از منکر کن و  در برابر مصایبی که به توی می رسد شکیبا باش  که این از کارهای مهم است. پسرم!   با بی اعتنایی از مردم روی مگردان  و  مغرورانه بر زمین راه مرو  که خداوند هیچ متکبر مغروری را دوست ندارد. پسرم!   در راه رفتن اعتدال را رعایت کن .  از صدای خود بکاه و هرگز فریاد مزن که زشت ترین صداها صدای خران است.   و خبر مهم اینکه جناب اقای صدر...
2 آبان 1389

از من به تو

سلام... اینایی که می خونید پراکنده نویسی های ذهن منه برای صدرالدین ... دنباله داره و هر بار که بنویسم به همین نام هست ...   سلام مامی جونم.... یک عالمه که هیچی اگر می دانستم خدا چند تا عالم خلق کرده با همه متعلقاتش دوستت دارم و عاشقتم.... هیچ کس هیچ کسی رو ندیده و نشناخته دوست نداره / حتی اوونهایی هم که عاشق هم میشن اولش یکمی همدیگر رو ازمایش میکنن ببینن برای هم مناسب هستند یا نه . بعدش که عاشق میشن دیگه هیچی جلودارشون نیست اما عشق من به تو فقط در حد دیدن دو تا سونوگرافی سیاه و سفید بوده که هیچی توش معلوم نیست جز ستون فقراتت و چیزی که خانم دکتر باهاش ثابت کرد تو پسری / یک پسر گل گلی برای من و باباگلی . شاید بهترین چیزی که توون...
28 مهر 1389