تاسوعا و عاشورا
سلام
تکیه مثل هر سال شلوغ بود....
تاسوعا صبح رفتیم محله بغل که خبری نبود/ هی علی بابا گفت هیچ دسته ای نیست من هی گفتم هست.... برگشتیم خونه و مامان و بابا و هانی برامون غذا نذری اوردن و با هم خوردیم....
شبش باز هم توی محله ما دسته راه افتاده بود که کلی خوب بود...
صبح عاشورا رفتیم محله بغل و کلی چیزای نذری خوردیم....
شله زرد/ شیر/ نون و پنیر ....اش و کلی ایستادیم تا دسته به محله برگرده....
صدرالدین کلی بهش خوش گذشت با بابا که بهش میگیم دوستش کلی بازی کردند...
برگشتیم خونه و ناهار ....
یعنی عصر دیگه ناهار خوردیم...
شب هم شام غریبان و شمع و لیوان مخصوص صدرالدین...
برگشتیم خونه و خواب ...
کلی از صدرالدین عکس انداختیم...
پسرک کم کم می خواهد حرف بزنه.. به ب .ب .ب .ب .ب /.... میگه....
ما بازهم دعا کردیم...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی