سید محمد صدرالدینسید محمد صدرالدین، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه سن داره
یاسمینیاسمین، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

پسری و دختری

خاطره

1389/4/2 12:39
نویسنده : مامانی
134 بازدید
اشتراک گذاری

دارم خاطرات دونه ای می نویسم / احتمالا یک چیزهایی تکراری از اب در میاد / سعی می کنم جوری بنویسم که از خووندنشون خسته نشید/ ولی اولش گفتم که بعدا نگید نگفتی ها 

سلام به همه ...

دیروز ساعت ۴:۴۵......... (مکالمه اقاگلی و خانم منشی)

خ.م -مثبته.

ا.گ-مقدارش؟

خ.م-بتا* بالای ۵۰۰۰

پی نوشتار:

بتا مثبت یعنی شما قطعا باردار هستید و بالای ۵هزار یعنی دونه دیگه داره می ترکونه .....

 


 

یکهو انگار همه بدنم آرامش می گیره ... انگار حالا بعد از ۵ هفته واقعا باور باورش می کنم ( کی جرات داشته شک کنه ؟ جواب مشخصه ! جناب آقاگلی شیطون که هی توی دل منو خالی می کرد )

دیروز صبح بالاخره بعد از یک هفته به خودمون جرات دادیم و رفتیم از خون دادم برای اثبات حقانیت دونه.

قرار بود ساعت دو نتیجه رو بدن که ندادن و ما هم تلفنی ازشون پرسیدیم...

کافی بود یک دوربین داشته باشم تا قیافه خوشحال همسری و وقتی گفت مثبته ضبط کنم و عکس العمل همسرانه بعدشو ...

و حالا به طور ناخوداگاه رییس علی کم کم داره هوای منو بیشتر از قبل می داره .

حالا بهش میگم حالت ...( نمی نویسم که حالتون بد نشه )

میگه خودتو لوس نکن ...اما من می دوونم توی دلش عروسی گرفته حسابی ...

هی می ره و میاد و میگه مامی چطوری؟!!!!!!!۱

و من با یک وحشت خاصی دستم روی دلم هست و میگم نگو می ترسم( یکمی واقعا می ترسم ولی دوستش دارم منهای وقتهایی که دلم داره حلقوم مبارک میاد بیرون)

حاضرم سرسرم شرط ببندم مامی شوهری بو برده .... هی خیره میشه توی صورت من و من به اقاگلی گفتم فردا که بگیم میگن من حدس زده بودم ...

حالا ببین من کی گفتما....( یک روز جلوتر )

یک استرس و هیجان قشنگ دارم ....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)