سید محمد صدرالدینسید محمد صدرالدین، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره
یاسمینیاسمین، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

پسری و دختری

صدرالدین تغییر یافته

سلام این روزها پسرک حسابی تغییر رفتاری داشته از اوون پسرک ارام و حرف گوش کن فقط یکمیش مونده اوونهم وقتی همه چیز باب میلش هست در بقیه موارد مخصوصا وقتی بیرون هستیم بساطی جدید به نام غلت زدن روی زمین داریم همراه با اشک های بی پایان و جیغ های بنفش.... توی پارک / توی فروشگاه و حتی توی خانه.... سیستم روانشناسی مادرانه که جوابگو نیست / فقط سیستم تایم اوت یکمی اثر داره و بی محلی و بدوبدو بوسش کن :)) خلاصه که برای بیرون رفتن دلهره داریم که اسباب بازی نبینه و دلش نخواهد که خدا می دانه اخرش چی می شه.... ..................   چهارشنبه رفتیم نمایشگاه مادر و کودک/ ما زمان خوبی رفتیم چون زیاد شلوغ نبود / پسرک یک دل سیر در غ...
24 شهريور 1392

پارک

سلام دیشب پسری رو بردیم پارک بعد از مدت ها / اوونقدر انرژی داشت و انقدر از سرسره بلنده بالا رفت که ساعت یازده از حال رفت/ بگذریم که برای خروج از پارک تا خود خونه گریه کرد که نه ............. نی نی من خیلی محتاط هست / میره بالای سرسره و می ایسته تا همه بچه ها برن و بعدش پشتش رو نگاه می کنه و بعدش سر می خوره / دوست داشتم شیطون تر باشه .... شاید بره مهد خوب تر بشه حرف زدنش هم بهتر از ماه قبل هست / فکر می کنم برای پاییز خیلی راه بیفته دیروز رفته طبقه بالا و عکس پدر پدر پدر رو نشان داده / خدا می دونه از کجا می شناسه .... هنوز دو تا مشکل دارم یکی شیر خوردن و یکی جیش ... خدایا .... ولی مشکل جدیدمون بیرون رفتن و خرید کردن هست که خیلی اذی...
17 شهريور 1392

وبلاگ شخصی

سلام بالاخره برای پسرک در نی نی وبلاگ وبلاگ شخصی درست کردم و بیشتر مطالب کپی شد ....فقط عکس می خواهد که با این لپ تاپ نفتی نمی شود....
13 شهريور 1392

شهریور

سلام صدرالدین هم خوبه / مشغول چشم چشم دو ابرو کشیدن و اپل و هارت هست .... ماجرای دستشویی هم همچنان در حد ستاره و ماه هست ... خواب و خوراکش هم خوبه منهای نخوردن ماست و شیر .... حرف زدن هم در حد ماما و بابا و همین چیزهای مختصر و به به .... منتظرم شهریور تمام بشه و پسرک کامل تر بشه ....
3 شهريور 1392

شمال مردادی

سلام  مسافرتمون از چهارشنبه قبل از ظهر شروع شد با فکر جاده شلوغ / خبری از ترافیک نبود تا خود ویلا ... سبک و ارام رفتیم ... منجیل ناهار خوردیم در برابر باد بسیار  شدید ... چهار لاهیجان بودیم ... رفتیم شیخ زاهد و دشت رو دیدیم .. کلی هم عکس انداختیم ... سریع وسایل رو خالی کردیم و حرکت به سمت دریا ....پدر و پسر یک دل سیر اب بازی کردند... دریا تمییزتر از دفعه قبل بود .... صدرالدین خیلی اب بازی رو دوست داشت .... مخصوصا با شورت اموزشیش ...   پسرک در زمینه از جیش گرفتن اصلا همراهی نکرده ... شورت اموزشی لبالب از جیش .... کلی خندیدیم از شورت معمولی و پی ..... هنداونه خور ما هندوانه های روییده توی باغچه رو نشان میده .... ...
21 مرداد 1392

مرداد

سلام از هفته دیگه پسرک رو از پنپی می گیرم ... برای من پروژه سختی هست ولی امیدوارم اخرین برنامه ای باشه که برایش اینهمه استرس دارم... حالا شورت اموزشی خردیم و فکر کنم خیلی کمک باشه.... پسرک شیرین تر شده / با باباعلی دی جی می رقصه... حرف ها رو بهتر درک می کنه یک کیلو اضافه کرده و شده 14 کیلو... هنوز بعداز ظهر ها بد می خوابه... یک هفته است شیر و نون قندی می خوره... . و پنیر با تخم مرغ ... غذا خوردنش همچنان با کمک من هست .... پسرم کم کم داره حرف می افته ... همه کتب های قصه نی نی هاش دارند پی می کنند توی شورتشون و په په هستند حتی تابلوی خانم روی دیوار هم مصنون نمونده.... چند شب پیش عددهای تا 16 رو مرتب کرد /فکر نمی کردم بلد شد...
15 مرداد 1392

مثبت عملی بود ولی دردناک

سلام جمعه عصری تخت صدرالدین به اتاق خواب خودمون منتقل شد .... خیلی سخت نبود فقط باید چند تا پیچ باز می شد و یک بابا  و مامان با انگیزه که همه چیز فراهم بود... حالا دو شب است پسرک در تخت خودش می خوابد اوون روز صدرالدین نبود و وقتی شب اوردیمش توی اتاق کلی تعجب کرد / وقتی رفت توی تختش یک ساعت نشسته بود و با تعجب نگاه می کرد که چه اتفاقی افتاده که باید بره توی تخت نرده ایش بخوابه.... برای ما خیلی سخت بود/ بیشتر از یک سال هست پسرک روی تخت ما خوابیده/ موقع خواب چسبیده به گردن بابا و دست مامان... حالا با فاصله بیست سانتی از تخت ما دستشو می گیریم و می خوابه..... من که در مقابل هر تغییری خیلی سخت هستم شب اول توی تاریکی اتاق کلی گریه کر...
31 تير 1392