سید محمد صدرالدینسید محمد صدرالدین، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره
یاسمینیاسمین، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

پسری و دختری

فردا برای تو است بهترین بهترین ها

سلام این کلمات برای تو است بهترین پسر دنیا.... همین اول بگم بغض دارم... از خوشحالی .... از نعمتی که تو هستی در اغوش من...از بودنت ... از خندیدن ها و گریه کردن ها یت .... فردا روز تو است عزیزم.... عزیز دل انگیزم.... و فردا روزهایی است که از تو مینویسم .... از بی انتها بودن عشقی که برای تو است از طرف من و بابا... ماما و بابا.... دوستت داریم حس خوبی دارم حسی پر از نورهای روشن حسی از اعماق وجودم برای تو .... تویی که هستی .....برای ماما و بابا... دو سال از اولین باری که گرمی تو در اغوش ما جا باز کرده گذشت ... هستی وجود تو در برابر چشمان ما هر روز توانمند تر می شود  و ما این روزها برای با تو بودن خداوند را با معنا ت...
30 بهمن 1391

26 ام

سلام   دلم سبزه به همین رنگی که می بینم... چهارروز تا تولد پسرم مونده/ خوشحالم.. چون دارمش .... چون خیلی اتفاقات از سرش گذشته....  چهار روز تا یکی از بهترین تاریخ های تقویم مونده.... پسرم بزرگ تر شده از عکس هایش معلومه.... از ادا در اوردنش که مثل بابا علی عطسه می کنه معلومه.... دوستت دارم عزیزم....
28 بهمن 1391

بدون عنوان

سلام شاید بار 5 ام باشه صدرالدین رو میبرم خانه اسباب بازی/ اینجا از هر جایی دیگه بهتر بود/ دوبار تولد برگزار شد و صدرالدین دوست داشت... یکی هم امروز که من دو تا دوست پیدا کردم 3 ساله و 4 ساله.... دخترکی که مربی تعجب کرده بود چطور با من ارتباط گرفته چون با هیچ کسی نه بازی می کرده و نه حرف می زده... خوشحالم مامان صدرالدین هستم چون می دانم برای بازی باهاش وقت می زارم و حتما جوابمو میده.....
25 بهمن 1391

تمام

سلام صدرالدین دو ساله میشه و فقط 8 روز دیگه مونده.. صدرالدین دو ساله کم کم یاد می گیره غذا با قاشق بخوره ... صدرالدین دو ساله رویه مبل راحتی رو مثل سرسره می زاره و ازش بالا و پایین میره.... ناهار خوب می خوره/ شام فقط موز .... بعد از چند روز گوشت خورده شنیتسل دوست داره/جوجه کباب / و کباب برگ. کوبیده.... برنج می خوره و هی میگه اووووووووووووووم ... انگار قرقاول می خوره..... پرتغال می خوره بعد از بیدار شدن از خواب عصرانه.. روزی سه تا سیب می خوره..... یک موز ... عاشق بادام هندی هست... اجیل دوست داره... از شیر و ماست متنفره..... شبا دست بر گردن من می خوابه....  دو روزه توی دستشویی می بینه که داره ج.ی.ش می کنه ..... جدیدا...
22 بهمن 1391

سفر زمستانی

سلام صدرالدین کادو قمری از بابا یک اتوبوس گرفت.... شمال رفتیم برگشتیم /باباگلی با ما نبود
14 بهمن 1391

تولد قمری

سلام فردا تولد قمری صدرالدین است.... دیشب یک مراسم کاملا غیر رسمی داشتیم همراه مامان جون... کیک تولدش رو خودم پختم با دو تا تزیین یکی رو با مارشمالو و یکی رو با شکلات خامه ای .... مزه اش خوب شد / قیافه اش بد نشد....  پسرم فقط بادام هندی دوست دارد پسرم هنوز دارد دندان نیش در می اورد پسرم هنوز در تختخواب ما می خوابد پسرم برای من بهترین پسر دنیا است..... ...
9 بهمن 1391

دیروز

سلام  داریم با صالدین کلمه سلام رو تمرین می کنیم.... دکتر گفته همیشه بزرگترها با نی نی ها کلمه خداحافظ رو تمرین می کنند ولی بعدها توقع دارند در بدو ورود سلام کنند.... باباعلی میگه: صدرالدین بیا بوس بده بدو بدو .... صدرالدین از جا برخاسته و بدو بدو می رود لپش را می برد جلو و بوس می دهد
5 بهمن 1391

تولد دو ساله

سلام تولد پسرک نزدیک است... برای امسال مهمان انچنانی نداریم.... من و بابا و صدرالدین/ مامان و بابا و هانی / مامان جون و باباجون/ و شاید دو عزیز از فرنگ امده که البته پیر هستند..... دلم برای نی نی می سوزد که باید با بزرگ ترها تولد بگیرد... ولی منه مقید به تولد گرفتن سرم هم برود تولد را می گیرم..... تم تولدش را لو می دهم: barnyard!!!!! سال پیش المو بود.... امسال می خواهم کیکیش را خودم درست کنم ولی عقلم قد نمی دهد چطور بدون رنگ خوراکی تزیینش کنم.... مثل ... در گل گیر کرده ام... من شامم اماده است.... تزیینات امسال در حد خودمانی است.... همه اینها را نوشتم که خودم را نکشم و شبها درست بخوابم.... اما مگر می شود هی...
3 بهمن 1391

گریه

سلام عصر سر درد و چشم دردم شروع شد..... دلم خیلی سوخت.... برای نی نی هایی که نیستند برای مامان هایی که خیلی دلتنگ هستند... ببخشید.... قسم خوردم قدر سلامتی پسرک رو بدانم و برای چهار تا لباسی که کثیف می کنه و چهار تا ریخت و پاش اذیتش نکنم و خودم هم اعصابم سر جاش باشه.... خدایا ممنون برای سلامتی .... دلم .... امان از این دل.....
2 بهمن 1391