سید محمد صدرالدینسید محمد صدرالدین، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره
یاسمینیاسمین، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

پسری و دختری

خانه اسباب بازی

سرک رو بردیم برای قد و وزنش خوب رفته بود بالا... قدش شده ۸۶ سانت و وزنش شده ۱۳ کیلو....  یک کار دیگه هم کردم برای صدرالدین رفتم خانه اسباب بازی پرس و جو .... حالا هفته ای دو بار می برمش ....
2 آبان 1391

ترک

سلام دوران ترک دارد تمام می شود.... پسرم هر روز مستقل تر می شود. ارام و ساکت... فقط کمی بهانه می گیرد.... بهانه برای غم های دل من جور است.... می دانم دوستم دارد / از بوسه هایش می فهمم ... از چسبیدن هایش می فهمم ...  
18 مهر 1391

خاطره

سلام یاد اوایل افتادم هفته اول تولدش .... اوون موقع همش بغل دیگران بود/ حس می کردم منو دوست نداره/ شیرم کم بود/ فشارو استرسم بالا ... اوون سه روزی که رفتیم بیمارستان دوباره شد برای من... انگار باید می رفتیم تا بهم برسیم.... اوون موقع هم فکر می کردم منو دوست نداره .... این روزا هم همین حس رو دارم.... فکر می کنم نکنه من کم بهش محبت کردم که اینقدر راحت ازم جدا شد .... و انجیر شد رقیب من... همه گفتند برو خدا رو شکر کن بچه راحت جدا شد... ولی کاش می توانست حرف بزنه و از حسش بهم بگه... همش فکر می کنم داره توی خودش می ریزه.... من بلدم گریه کنم ... حرف بزنم ....  ولی راست میگی همش می ترسم دیگه دوستم نداشته باشه..... ولی راست میگی ......
16 مهر 1391

شیر

سلام یکی بیاد بگه ما هم چنین چیزی را شنیدیم.... یا انجامش دادیم و هیچی نشده.... راحت باش.... به دکتر گفتم فلان قرص اثری روی شیر نداره گفت مگه هنوز شیر میدی ؟ گفتم بله ... گفت از 18 ماه به بعد اگر شیر بدی کمبود اهن میاره.........الهی دهنش خشک بشه دکتر .... بهانه جور شد.... از چهارشنبه پسرک رو از شیر گرفتم.... نوشتنش راحت هست ولی عملش برای من یعنی هنوز بشینم و اشک بریزم .... نمی دانم چطوری ولی پسرک خیلی بی سر و صدا رفت ... یعنی اولش از مریضیم استفاده کردم و گفتم اووخ شدم.. اوونهم یکمی فقط موقع خوابیدن هاش ناارامی در حد یک دقیقه داشت و بعدش خوابش می بره... سه روزه می می نخورده... منم چیزیم نیست... فقط بغض دارم... یعنی می دانی خودمو ...
15 مهر 1391

یک روز پاییزی

سلام از دیروز پسرم هی پنپی عوض می کنه........... فکر کنم دندونش باشه... بردمش نشوندمش روی توالت فرنگی جیغ می زنه و منو چسبیده.... می ترسه...
3 مهر 1391

تاریکی

سلام   سه شنبه هفته پیش رفتیم خونه خاله مامان/ صدرالدین برای بار اول با من تنها توی ماشین بودیم.....   صدرالدین نوزده ماهش تمام شد/ قشنگ راه میره و دیگه از اتاق به اتاق رو تاتی تاتی می کنه .... هنوز توی تختخواب ما می خوابه و قشنگ در جهت خلاف ما می خوابه اسباب بازی هاشو به هیچ کسی نمی ده ... ولی اجتماعی هست..... غذا خوردنش خوب شده/ شیر پاستوریزه رو با مواد دیگع قاطی بهش می دهم.... خدا رو شکر داره تو پر میشه...... عزیزم قشنگ همه دستورات و می فهمه/ مثلا میگم پنپی بیار عوضش کنم .. میاره..... عاشق لگو و پازلش هست.... عاشق شان د شیپ هم هست و دیگه با حیوانات بی بی انیشتین هم ارتباط برقرار می کنه..... صندلی غذاش ر...
1 مهر 1391

قم و شمال

سلام   چهارشنبه رفتیم قم به اتفاق خانواده همسری.... مسجد جمکران هم رفتیم/ ناهار رو البرز خوردیم/ نوشتم که اگر رفتین بروید غذایش خوب بود.... در راه برگشت از مهتاب دسر سوهان و ارده برای پسرک خریدم.. برگشتیم خانه ساعت یازده شب بود... فردایش ساعت نه صبح چمدان بسته راهی شمال شدیم/ رفتیم محموداباد.... صبحانه خورده راهی بازار شدیم و اقاپسر چون خسته بود مرا با خود در دیوار برد اب بازی و شن بازی و بخور بخور ساحل خیلییییییییییییییییییییییییی چسبید..... دریا را دوست دارم بشینم و مردم را ببینم خودشان را با جت اسکی و قایق سواری و اسب سواری خفه می کنند.... ما هم بدمینتون بازی کردیم... پسرک سوار اسب شد جیغ و زد و پدرش جورش را کشید....
26 شهريور 1391

پازل

سلام از دیروز پسرک یاد گرفته سه قطعه از ۵ قطعه پازلش رو خودش درست کنه..... خیلی ذوق کردم.... تازه لگوهاشو هم جند تا چند تا روی هم می چینه.... عاشق جوجه مکانیکی اش هست و سگ سبزه....
21 شهريور 1391

18 ماه بعد

  سلام   باورش سخته ولی پسرک اول شهریور 18 ماهش تمام شد بر خلاف نظر باباگلی که فکر می کرده تا 18 ماهگی هنوز خوابه من فکر می کردم یک رشد بزرگی می کنه و حسابی می دوه.... ولی خوب هیچ کدام نشد... پسرک ریلکس این روزا قشنگ راه می رود ... دیگه ترسش ریخته و کم کم از این اتاق به ان اتاق تاتی می کند... کشته شدیم تا پسرک راه افتاد.... دیروز بردیمش برای واکسن... همه سالن رفت روی هوا از جیغ و گریه.... بعد از ماه ها حسابی رشد کرده 12 کیلو شده قدش هم 85...... عصر خانه را گذاشت روی سرش از درد پا.... شب راحت شیطونی می کرد... ولی تا صبح تب داشت.... تا تولدش راهی نمانده .... 6 ماه دیگر ... باز هم کرمم گرفته تولد بگیرم ... راس...
16 شهريور 1391