سید محمد صدرالدینسید محمد صدرالدین، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 10 روز سن داره
یاسمینیاسمین، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

پسری و دختری

مراسم تولد

سلام   جاتون خالی / همه چیز عالی شد /خیلی خسته شدم ولی همه چیز هم زیبا شد هم به یاد موندنی.... خریدهام خیلی طولانی شد / اخرش هم زیر باران سه شنبه رفتیم میوه خریدیم... علی بابا خیلی زحمت کشید بگذریم... دوشنبه شب رفتیم سحر و نان هامو گرفتم/  رفتیم حکمت و وسایل شیرنی پزی خریدیم... رفتیم شهروند و استیک و فیله مرغ خریدیم... ادرس هاشو گفتم چون جاهاشو دوست داشتم... برای صدرالدین یک توپ هندوانه ای خریدیم... خیلی دوست داشت... بگذریم... سه شنبه موس شکلات و کاپ کیک هامو درست کردم بعلاوه کرم سه رنگ.... چهارشنبه سالاد روس رو دوس کردم... حبوباتمو خیس کردم... شب با علی بابا کیک تولد رو درست کردیم... کلی هم خندیدیم... کیک ا...
21 اسفند 1391

برای تولد

سلام تولد صدرالدین رو اخر هفته دیگه می گیرم... دیروز شهر..وند بودم و کلی خرید کردم دوشنبه های...پر بودم و کلی خرید کردم... هنوز وسایل شیرینی پزی مونده..... هنوز عکس های منتخب رو درست نکردم.. وسواس گرفتم در حد دیوانه وار ... هی تصمیم عوض میشه...اول قرار بود روی شاسی بزنم بعدش گفتم تک تک بزنم ... حالا سر اندازه اش موندم ... میگم نکنه کادر دورش داشته باشه بهتر باشه....؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟  کیک تولد پسرک رو خودمون می پزیم... لیست غذایی کمبو مغولی.... میگو از 101 رسپی کراستینی بادمجان رول اسفناج سالاد روس یا سزار دسر هم موس شکلاتی و کاپ کیک مخصوص و کیک تولد کل مهمان ها فقط خودمان هستیم 10 نفر!!!!     ...
10 اسفند 1391

اسفند 91

سلام  اسفند رو دوست دارم فقط به خاطر صدرالدین... این روزا بیشتر می فهمه که چی بهش میگیم... دیروز سر نماز بودم/ تلفن زنگ زد/ رفته گوشی رو برداشته و با خانوم همسایه یک دقیقه و نیم مثلا حرف زده.... اوون بهش گفته عطسه کن هی ادای عطسه در اورده.... چشمام گرد شده بود وقتی دیدم هنوز گوشی دستشه و داره مثلا حرف می زنه.... رفتیم خونه همسایه.... یک دوست جدید برای من و صدرالدین دخترک شش ماه از پسرک ما کوچیکتره.... ما میریم اوونجا اقا با اسباب بازی ها بازی می کنه و هیچ کسی کاری به کارش نداره.... ولی وقتی اوونها اینجان یکسره سر دخترک جیغ می زنه که دست به وسایل من نزن.... بساطی داریم ما.... اوون روزی هم رفته اچار پیدا کرده دسته عصی ...
9 اسفند 1391

فردا برای تو است بهترین بهترین ها

سلام این کلمات برای تو است بهترین پسر دنیا.... همین اول بگم بغض دارم... از خوشحالی .... از نعمتی که تو هستی در اغوش من...از بودنت ... از خندیدن ها و گریه کردن ها یت .... فردا روز تو است عزیزم.... عزیز دل انگیزم.... و فردا روزهایی است که از تو مینویسم .... از بی انتها بودن عشقی که برای تو است از طرف من و بابا... ماما و بابا.... دوستت داریم حس خوبی دارم حسی پر از نورهای روشن حسی از اعماق وجودم برای تو .... تویی که هستی .....برای ماما و بابا... دو سال از اولین باری که گرمی تو در اغوش ما جا باز کرده گذشت ... هستی وجود تو در برابر چشمان ما هر روز توانمند تر می شود  و ما این روزها برای با تو بودن خداوند را با معنا ت...
30 بهمن 1391

26 ام

سلام   دلم سبزه به همین رنگی که می بینم... چهارروز تا تولد پسرم مونده/ خوشحالم.. چون دارمش .... چون خیلی اتفاقات از سرش گذشته....  چهار روز تا یکی از بهترین تاریخ های تقویم مونده.... پسرم بزرگ تر شده از عکس هایش معلومه.... از ادا در اوردنش که مثل بابا علی عطسه می کنه معلومه.... دوستت دارم عزیزم....
28 بهمن 1391

بدون عنوان

سلام شاید بار 5 ام باشه صدرالدین رو میبرم خانه اسباب بازی/ اینجا از هر جایی دیگه بهتر بود/ دوبار تولد برگزار شد و صدرالدین دوست داشت... یکی هم امروز که من دو تا دوست پیدا کردم 3 ساله و 4 ساله.... دخترکی که مربی تعجب کرده بود چطور با من ارتباط گرفته چون با هیچ کسی نه بازی می کرده و نه حرف می زده... خوشحالم مامان صدرالدین هستم چون می دانم برای بازی باهاش وقت می زارم و حتما جوابمو میده.....
25 بهمن 1391

تمام

سلام صدرالدین دو ساله میشه و فقط 8 روز دیگه مونده.. صدرالدین دو ساله کم کم یاد می گیره غذا با قاشق بخوره ... صدرالدین دو ساله رویه مبل راحتی رو مثل سرسره می زاره و ازش بالا و پایین میره.... ناهار خوب می خوره/ شام فقط موز .... بعد از چند روز گوشت خورده شنیتسل دوست داره/جوجه کباب / و کباب برگ. کوبیده.... برنج می خوره و هی میگه اووووووووووووووم ... انگار قرقاول می خوره..... پرتغال می خوره بعد از بیدار شدن از خواب عصرانه.. روزی سه تا سیب می خوره..... یک موز ... عاشق بادام هندی هست... اجیل دوست داره... از شیر و ماست متنفره..... شبا دست بر گردن من می خوابه....  دو روزه توی دستشویی می بینه که داره ج.ی.ش می کنه ..... جدیدا...
22 بهمن 1391

سفر زمستانی

سلام صدرالدین کادو قمری از بابا یک اتوبوس گرفت.... شمال رفتیم برگشتیم /باباگلی با ما نبود
14 بهمن 1391

تولد قمری

سلام فردا تولد قمری صدرالدین است.... دیشب یک مراسم کاملا غیر رسمی داشتیم همراه مامان جون... کیک تولدش رو خودم پختم با دو تا تزیین یکی رو با مارشمالو و یکی رو با شکلات خامه ای .... مزه اش خوب شد / قیافه اش بد نشد....  پسرم فقط بادام هندی دوست دارد پسرم هنوز دارد دندان نیش در می اورد پسرم هنوز در تختخواب ما می خوابد پسرم برای من بهترین پسر دنیا است..... ...
9 بهمن 1391

دیروز

سلام  داریم با صالدین کلمه سلام رو تمرین می کنیم.... دکتر گفته همیشه بزرگترها با نی نی ها کلمه خداحافظ رو تمرین می کنند ولی بعدها توقع دارند در بدو ورود سلام کنند.... باباعلی میگه: صدرالدین بیا بوس بده بدو بدو .... صدرالدین از جا برخاسته و بدو بدو می رود لپش را می برد جلو و بوس می دهد
5 بهمن 1391