سید محمد صدرالدینسید محمد صدرالدین، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 6 روز سن داره
یاسمینیاسمین، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

پسری و دختری

جیش

سلام برنامه جیش گیری اغاز شد .... باشد موفق و کامیاب شویم
7 آذر 1392

مسافرمان امد

سلام شنبه شب ساعت از دوازده گذشته بود که در هیجان و گل و لبخند و شادی پدری امد با یک عرقچین سفید بر سر و کلی سوغاتی و شادی ... فرودگاه زیادی برای پرواز اخر شلوغ بود / ما کمی عقب تر ایستاده بودیم... اقاپسر غروب خوابیده و کمی کسل بود ولی بیدار ... کالاسکه را بردیم فررودگاه .... کمکان بود برای خستگی پسرک ... پدری را که دید بغضش ترکید نفهمیدیم از شادی بود یا از 38 روز ندیدن .... شکایت بود یا خوش امد گویی پسرانه .... پسرک صدا را داشت ولی تصویر پدری برایش ناشانا بود کمی غریبی کرد و به من چسبیده بود ... گریه می کرد دیگه .... کلی مهمان داشتیم این چند وقت /مثل همیشه پسرک همکاری خوبی کرد جز ان هفته که معده اش بدجوری شده بود و اصلا غذا نمی خو...
3 آذر 1392

یک ماه بعد

سلام هوا حسابی خنک شده / از اخرین باری که نوشتم خیلی گذشته .... شنبه شب بابا علی از مکه میاد/ دل اقا صدرالدین حسابی برای بابا تنگ شده... البته که در این مدت کلی دلتنگی کرده ولی خیلی هم همراهی کرده ... توی این روزها صدرالدین یاد گرفته بپره و یکمی شعر باب اسفنجی رو بخونه و البته یکمی تاب تاب عباسی ... متاسفانه غذا خوردن اقاپسری یکمی بد شده / مثلا کباب کوبیده رو که خیلی دوست داشت دیگه نمی خوره / میل غذا خوردنش تغییر کرده / الانی تا غذایی رو دوست نداشته باشه نمی خوره ... صدرالدین تا صدای اسانسور می اومد یا صدای کلید همش می گفت بابا وی ... بابا وی یعنی بابا رفت... الانی دیگه همه کلمات و ادم های دور و بر رو کاملا می شناسه ... جدیدا...
15 آبان 1392

از بابا به پسر

سلام پدری امشب رفته عرفات .... هر دری که به تخته ای می خورد صدرالدین بعدش یک بابا هم می گوید ... هنوز بیست روز مانده تا بابا بیاید ... اخرین پرواز است .... منهای جیغ های بنفش این روزها برای هر چیز خوب هستم ...  فعلا که زور رها دختر همسایه بر من می چربد ... کم کم کلمات شکل می گیرند ... خاله هانی به مقام ها ارتقائ درجه یافت ... بابا م / بابا علی و بابا جون هر سه بابا ها با لحن های خودشان هستند .... صدای حیوانات دارد کامل تر می شود .... هوا هم که حسابی سرد است 
21 مهر 1392

روز کودک خود را چگونه گذراندید

سلام حقیقتا در گذاشتن عکس بسیار تنبل می باشم ... امروز صبح همراه پسری راهی سرای قلهک شدیم ... جای پارک را شانسی در محل پیدا کردیم و منتظر همراهان شدیم ... صدرالدین رو سپردم به مامان و هانی و خودم رفتم همایش خلاقیت .... چیز زیادی دستگیرم نشد یعنی انگار فهرست یک کتاب رو خونده باشی ... بیشتر مطالب رو بلد بودم .... یکمی هم مرور بر دانسته هایم شد و یکمی هم مطالب جدید ... به نظر من و بسیاری که انجا بودند کلیدی ارائه نشد فقط کلیات گفته شد / خوب معمولا روانشناسان جوری صحبت می کنند که حس کنجکاوی ادم رو تحریک می کنند و بعدش تلفن به دفترشون و وقت ملاقات حضوری... کلا بحث اول خوب بود ولی بحث دوم فقط یک جاییش رو دوست داشتم و اوون انتقاد از فلش ک...
16 مهر 1392

بابا

سلام درسته پسری هنوز درست حرف نمی زنه ولی حواسش جمع است ... امروز بعدازظهری نمی خوابید و چشمش به در بود و هی می گفت بابا بفت یعنی بابا رفت و اخرش هم نخوابید ... صبحی هم که تا چشم باز کرده میگه بابا نی .... یعنی بابا نیست  شبی به مدد ای پد بابا را دیده و با کمک اهنگ شادی برد والیبالیست ها کلی هنرنمایی کرده .... و اینطوری پدر و پسر بعد از 5 روز همدیگر رو دیدند ... نی نی اگر حرف می زد کمتر توی دلش می ماند ولی ....  
14 مهر 1392

برنامه این هفته

سلام  سه شنبه روز جهانی کودک است ... هم به کودک درونم و هم به کودک برونم تبریک می گم ... سه شنبه صدرالدین میره باغ سینمایی قلهک برای برنامه روز کودک... امشب رفتیم هالیدی و اقا پسر صاحب یک سویی شرت قهوای شیک شد ....  صدرالدین به صورت خودجوش از عدد ده به شمارش یازده تا بیست رسیده است ...  اوون روزی توی رختخواب احساس کردم داره می شمره ... رسید به عدد یازده و دوازده و سیزده به انگلیسی خیلی رسا گفت ترتین و تا بیست یک عالمه عدد شد ترتین !!!! عزیزم ... مثل 5 که به انگلیسی فایو و جنابعالی میگی پنج .... صدرالدین این روزها اگر جیغ نزنه خیلی دوست داشتنی تر است ...
13 مهر 1392

مشهد ما و مکه بابا

سلام به همه دوستان اوون هفته ای که همه ر فتیم مشهد و خیلی خوش گذشت / بگذریم که در راه برگشت خیلی گریه کردم و خیلی روی اعصاب همه بودم ولی کلا نی نی خوبی بودم .... همان جا هم بابا علی حاجی مکه شد و الان سه روزه رفته .... هر دری که باز و بسته میشه و هر اسانسوری که جابجا میشه لفظ بابا از زبانم شنیده میشه .... این روزها حسابی تبدیل به جنگجوی کوچولو شدم / تنها کاری که مامان انجام میده نگاه کردن و گاهی یکمی خشمگین شدن است .... امروز هم خانه مامان س هستم و حسابی با نیما بازی کردم و دم غروبی از هوش رفتم ... کلا برای ماه مهر تغییر خاصی نکردم .....
12 مهر 1392

صدرالدین تغییر یافته

سلام این روزها پسرک حسابی تغییر رفتاری داشته از اوون پسرک ارام و حرف گوش کن فقط یکمیش مونده اوونهم وقتی همه چیز باب میلش هست در بقیه موارد مخصوصا وقتی بیرون هستیم بساطی جدید به نام غلت زدن روی زمین داریم همراه با اشک های بی پایان و جیغ های بنفش.... توی پارک / توی فروشگاه و حتی توی خانه.... سیستم روانشناسی مادرانه که جوابگو نیست / فقط سیستم تایم اوت یکمی اثر داره و بی محلی و بدوبدو بوسش کن :)) خلاصه که برای بیرون رفتن دلهره داریم که اسباب بازی نبینه و دلش نخواهد که خدا می دانه اخرش چی می شه.... ..................   چهارشنبه رفتیم نمایشگاه مادر و کودک/ ما زمان خوبی رفتیم چون زیاد شلوغ نبود / پسرک یک دل سیر در غ...
24 شهريور 1392